به جنگل های بهاری و به مستی
به آن عهدی که با قلبم بستی
بدان ای نازنین تا زنده هستم
تو را دوست دارم و می برستم
پس
دوستت دارم
نه برای آنچه که هستی
بلکه برای آنچه که هستم
وهنگامی که با توام
دوستت دارم
نه تنها برای آنچه که از خود ساخته ای
بلکه برای آنچه که از من می سازی
دوستت دارم
چون به هیچ تماسی , کلامی و یا اشاراتی
به این کار توانا نگشته ای
چون خود بوده ای
شاید دوست داشتن در نهایت
به همین معنا باشد
به خدا سوختم از عشق تو و چشمان تو
باورم کن تا نمیرم در غم فردای خود
رفتی و هرگزنگفتی با خودت او عاشق است
بعدازاین باید بسوزدازتب رویای خود
من دگرخسته شدم ازعشق نا فرجام تو
تابه کی باید بمانم منتظردرجای خود؟
سلام بعالی بود موفق باشی منتظرت هستم