درامتداد لحظه ها

عکس : شعر : عاشقانه

درامتداد لحظه ها

عکس : شعر : عاشقانه

دیگر نمانده هیچ

 دیگر نمانده هیچ به جز وحشت سکوت
 دیگر نمانده هیچ به جز آرزوی مرگ
 خشم است و انتقام فرومانده در نگاه
 جسم است و جان کوفته در جستجوی مرگ
 تنها شدم ، گریختم از خود ، گریختم
 تا شاید این گریختنم زندگی دهد
 تنها شدم که مرگ اگر همتی کند
 شاید مرا رهایی ازین بندگی دهد
 تنها شدم که هیچ نپرسم نشان کس
 تنها شدم که هیچ نگیرم سراغ خویش
 دردا که این عجوزه ی جادوگر حیات
 بار دگر فریفت مرا با چراغ خویش
 اینک شب است و مرگ فراراه من هنوز
 آنگونه مانده است که نتوانمش شناخت
 اینک منم گریخته از بند زندگی
 با زندگی چگونه توانم دوباره ساخت ؟

نظرات 2 + ارسال نظر
شیما جمعه 22 دی‌ماه سال 1385 ساعت 03:38 ب.ظ http://just-a-day.bogsky.com

سلام رها خانوم. از اینکه سر زدین ممنون. شعرای وبلاگتون خیلی قشنگن. راستی حاضرین توی بازیه ۵ اعتراف شرکت کنین.اجازه میدین دعوتتون کنم؟

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 3 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 09:10 ق.ظ

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد