آفتاب
ناز چشمان تو وامروز و فردا کردنت
می کشد اخر مرا این ﭙا وآن ﭙا کردنت
می ﭙسندی بی تو بنشینم در آتش روز وشب
یا که یادت رفته با عاشق مدارا کردنت
می دهی دلتنگیم را در شب مستی به باد
غنچه های باغ لبها را شکوفا کردنت
هر کجا باشد دلم را با تو تقسیم می کنم
خوش ندارم بیش از این اینجا و انجا کردنت
گرچه رسوای توام ناچار بنشین با دلم
تا ببینی نیستم در بند رسوا کردنت
چشم هایم را بدست اور نگاهم را ببین
سرد مهری هاست حتی در تماشا کردنت
تنهایی بگو چگونه اسمت را بنویسم؟
تنهایی بگو چگونه اسمت را بنویسم؟ وقتی اشک نمی گذارد
اسمت را به همراه ستاره می نویسم چون مرا به یاد شبهای تارعشق می اندازد
بگو چگونه درک کنم لحظات عاشقی را؟
بگو چگونه بعد از این تحمل کنم لحظات تنهایی را؟
با نوشتن تنهایی گریه ام می گیرد چه برسد به اینکه تنهایم بگذاری
بگو چگونه احساسم رابنویسم که دیگر دلم از تنهایی و بدون تو بودن خسته شده....؟؟؟