می خواهم بگویم

می خواهم بگویم
سلام مهربونم! ...می خواهم بگویم  ... از...
می خواهم از عشق سخن بگویم و از صدای سخن عشق... 
می خواهم از شور  بگویم و ازدوبارهء سرمستی ...
 میخواهم از  زیستن بگویم و از دوبارهء آغازیدن ...
میخواهم از نگاه بگویم و از دوبارهء نگریستن  ....
می خواهم از گام بگویم و از دوبارهء رفتن....
می خواهم از راه بگویم واز دوباره ء  در راه  قدم نهادن ...
 می خواهم ازنجواهای عاشقانه بگویم و از دوبارهء عاشقی .... 
 میخواهم... و می خواهم از همه اینها   بگویم و از رمزها و رازها...  و از زخمهای التیام نیافته درونم ...       
   اما دریغا! دریغا که واژه های دلم سنگین شده اند... آنقدر سنگین که در  کوله بار هستیم جای نمی گیرند.. 
و اما... 
و اما کدامین ستاره است که راه را نشانم دهد؟!...
 کدامین واژه است که واژه را تفسیر نماید؟!..
.کدامین عشق است که عشق را معنا کند؟!...کدامین شور است که سرمستی را بیدار کند؟!..
 کدامین سرگشتگی ، یارای پاسخ به سرگشتگیهایم را دارد... کدامین .... و کدامین...؟؟؟!!....