هنوز هم

 هنوز هم وقتی قلب شیشه ای احساسم را با سنگ نا مهربانیها می شکنند


شمع آرزو هایم را با جرقه اشک روشن می کنم و در اقیانوس ژرف خیال


سوار بر زورق اندیشه تا فراسوی دشت آرزوها سفر می کنم


راستی چه خوب بود اگر من هم بالهائی به سپیدی نور و به لطافت پر پروانه داشتم


در این صورت تا آبی آسمان عشق تا سرزمین کبوتران عاشق آنجا که کینه و ریا جواز ورود ندارد چرخ می زدم آنجا که پلاک خانه دلها عشق است