ای خدا!ای رازدار بندگان شرمگینت ای توانائی که بر جان و جهان فرمانروایی ای خدا!ای همنوای ناله ی پروردگانت- زین جهان،تنها تو با سوز دل من آشنایی اشک میغلتد بمژگانم ز شرم رو سیاهی ای پناه بی پناهان!مو سپید رو سیاهم بردر بخشایشت اشک پشیمانی فشانم- تا بشویم شاید از اشک پشیمانی گناهم وای برمن،با جهانی شرمساری کی توانم- تا بدرگاهت بر آرم نیمه شب دست نیازی؟ با چنین شرمندگیها،کی زدست من بر آید- تا بجویم چاره ای درد دلی از چاره سازی؟ ای بسا شب ،خواب نوشین،گرم میغلتد بچشمم خواب میبینم چو مرغی میپرم در آسمانها پیکر آلوده ام را خواب شیرین می رباید- روح من در جستجویت میپرد تا بیکرانها
|