یادگار

روزها بیهوده از پی هم میگذرندونشانی ازخود نمی گذارند
اما ای آخرین رویای عشق هیچ خیال روی ترا از جان من دور نمی تواند بکند.
سالها عمرم بشتاب گذشت ومن اینک چوروزها از پی هم میآیندومیگذرندونشانی از خود
نمن درختی که بر خزان برگهای پژمرده،خویش می نگرد،آنها را در قفای خود میبینم.
اما تصویر جمال تو،که اینک به زیور حسرت آراسته است،پیوسته با همان جوانی و طراوت در آئینه دلم میدرخشد،زیرا که روی تو نیز چون روح از گزند
زمان بر کنار است.
هنوزهم آفتاب لرزان گیسوانت بر لطف جمال تو می افزاید،و روی زیبا تراچون فجر که سر از حجاب سحرگاهی بر گشیده است،جلوه گاه میسازد
اگه خوشتون اومد بگین دو سه تا دیگه هم هست