نمی دانم

نمی دانم قصد آمدن داشتی یا نه.

نمی دانم از بین دستهای رو به آسمان آمده ، می خواستی دستم را بگیری یا نه.

نمی دانم می خواستی شاهدم باشی یا نه.

نمی دانم می خواستی به نجوای پر از نیازم پاسخ بدهی یا نه.

نمی دانم می آمدی یا نه ،

نمی دانم ، نمی دانم ...

فقط می دانم دیدی لحظه ای را که بریدم و نا امید از همه جا ، به سراغت

آمدم و صدایت کردم.

می دانم که شنیدی دل تنگی هایم و دیدی خستگی هایم را...

حالا می خواهم بگویم که بی تو بودن کار من نیست ،

برای همین صدایت کردم...

برای همین باز  می خواهم صدایت کنم تا بگویم اگر بخواهی شهود امرت می شوم .

 باشد  کسی که دوستش داری و دوستش دارم ،آرامش را در کنار

 تو لمس کند، حتی اگر تا همیشه هیچ دادگاهی حکم برائتم را ندهد...

مرا هم همین بس که بدانم می دانی دیدن لبخند تو را محتاجم...