مطلع هر شعر تماشای توست
پای غزلهای من امضای توست
بوی دل انگیز غزل می دهی
طعم تبالود عسل می دهی
پیرهنت بافته از ابر و نور
گل زده بر دورو برش از بلور
ای ز بهشت امدهئ خاکی ام
ادم خاکی تن افلاکی ام
تو گل گلدان اتاق منی
شعلهء مادام اجاق منی
وسوسهء گندم و سیبم تویی
ان که دهد باز فریبم تویی
باز به من معنی بودن بده
فرصت از عشق سرودن بده
این که نباشی به خدا فاجعه است
یخ زدن پنجره ها فاجعه است
پنجره را بسته ام از دوریت
یوسف من خسته ام از دوریت
بی خبر از دغدغه و اضطراب
بند دل نازکم امشب بخواب
جاده طولانی و پر پیچ وخم
باز رساند دو نفر را به هم
می رسی و شب همه شب روشن است
هر چه خوشی هست همه با من است