ذهن من چند صباحی است که درگیر اندیشه های مالیخولیایی است دلم به حالش می سوزد ... او را هم به زحمت انداخته ام ! گاهی احساس میکنم از بس که به چیزهای جزیی فکر میکنم چیزی در سرم با شدت خود را به اطراف میکوبد و میخواهد راهی به بیرون یابد !!! بخاطر همین هم گاهی فکر میکنم در سر من دیوانه خانه ای وجود دارد و دیوانه ای که به زنجیر کشیده شده است ... دلم بحالش می سوزد و هر دوی ما بدون هیچ شناختی از هم ، دارای یک هدف هستیم ! هدف ما ...... رهایی است ! هر دوی ما از روزی که به دنیا آمده ایم در تلاشیم که از اینجا برویم اما همچنان ساکن این کره ی خاکی هستیم ولی امیدواریم که خواهیم رفت ! اما با توشه ای پر از مهربانی و نیاز و سپاس که با خود برای پدر - خداوند - سوغات می بریم ، خواهم رفت و خواهیم رفت ... |