بنام صاحب هر چه هست و نیست
به چه عشقی تورا سودا کند دل
که همتای تو را پیدا کند دل
گلی با رنگ بوی تو نبیند
اگر صد چشم خودرا وا کند دل
هیچوقت هیچی ازت نخواستم اما فقط یه چیزی ازت خواستم که تنهام نگذاری
اگر شروع کردی تا پایانش بیا..نیمه راه رها نکنی و بری...چون برگشتن و دوباره شروع کردن راحت نیست....
می روم خسته و افسرده و زار
سوی منزلگه ویرانه ی خویش
به خدا می برم از شهر شما
دل شوریده و دیوانه ی خویش
می برم تا که در آن نقطه ی دور
شستشویش دهم از رنگ گناه
شستشویش دهم از لکه ی عشق
زین همه خواهش بیجا و تباه
می برم تا ز تو دورش سازم
ز تو ای جلوه ی امید محال
می برم زنده بگورش سازم
تا از این پس نکند یاد وصال
کاشانه من ویران ..... بشکسته پر و عریان
آشفته سر و مغموم ..... افسرده دل و گریان
با سوز دو صد فریاد ..... فریاد دو صد حرمان
درمان شب دردم ..... درد دل بیدارم
عشق و نفسم مرده ..... در بستر تبخیزم
بیداد شب ،افسرده ..... این پیکر ناچیزم
روزم همه سر گشته ..... در شام غم انگیزم
لبخند ، فرو مرده ..... در اشک شب آویزم