راستی چشمهایت چه رنگی بود؟
می بینی همین مانده
که امروز یا فردا
اسم خودم هم از یادم برود!چند کیلومتر دیگر مانده
به کجا؟
فراموشش کن
خوب داشتیم چه می گفتیم
راستی سه شنبه عصر
آش نذری یادت نرود
دهانم باز باز
مانده که حرفهایم را هم باد ببرد
می دانی منظورم از تمام این حرفها...اصلا برویم سر اصل مطلب
قاصدکها امروز بالاخره آمدند!