گفتی چشمها را باید شست ! شستم ولی..... گفتی جور دیگر باید دید! دیدم ولی..... گفتی زبر باران باید رفت رفتم ولی او نه چشم های خیس و شسته ام را نه نگاه دیگرم را هیچکدام را ندید فقط در زیر باران با طعنه ای خندید و گفت : دیوانه باران زده !
MORTEZA
یکشنبه 14 خردادماه سال 1385 ساعت 06:59 ب.ظ
مطمئنا کسی پیدا می شود که ارزش چشم های خیس و شسته ات را روزی بداند
به من هم سر بزن