درامتداد لحظه ها

عکس : شعر : عاشقانه

درامتداد لحظه ها

عکس : شعر : عاشقانه

بگو گفتم یا نگفتم

من عاشقم 
   
بگو گفتم  یا نگفتم 
 
به  تو  گفتم قبل رفتنت  اگه نباشی  یک روز کاری با دنیا ندارم به تو گفتم خدمو می کشم و پر می زنم تو آسمونا 
 بگو گفتم  یا نگفتم............
 بگو گفتم  یا نگفتم............
به تو گفتم زنده ام با نفس خیال چشمات
چشماتم تنهام گذاشتن خالا من ماندمو تیخ و یک دست و رگ عکس پاره تو و من
 بگو گفتم  یا نگفتم............
 بگو گفتم  یا نگفتم............
مگه  بهت  نگفته بودم بی تو روزگار من تیره و تاره حالا روزگار من بعد سفر کردن تو طناب داره تیخ  می کشم رو رگهام می پاشه خونم رو عکسات نتونه سدی بسازه رنگ چشمات سیل اشکات
به  تو  گفتم قبل رفتنت  اگه نباشی  یک روز کاری با دنیا ندارم به تو گفتم خدمو می کشم و پر می زنم تو آسمونا
 بگو گفتم  یا نگفتم............
 بگو گفتم  یا نگفتم............

دیگر نمانده هیچ

 دیگر نمانده هیچ به جز وحشت سکوت
 دیگر نمانده هیچ به جز آرزوی مرگ
 خشم است و انتقام فرومانده در نگاه
 جسم است و جان کوفته در جستجوی مرگ
 تنها شدم ، گریختم از خود ، گریختم
 تا شاید این گریختنم زندگی دهد
 تنها شدم که مرگ اگر همتی کند
 شاید مرا رهایی ازین بندگی دهد
 تنها شدم که هیچ نپرسم نشان کس
 تنها شدم که هیچ نگیرم سراغ خویش
 دردا که این عجوزه ی جادوگر حیات
 بار دگر فریفت مرا با چراغ خویش
 اینک شب است و مرگ فراراه من هنوز
 آنگونه مانده است که نتوانمش شناخت
 اینک منم گریخته از بند زندگی
 با زندگی چگونه توانم دوباره ساخت ؟

ای مسا فر

ای مسا فر غریب با تو آشنا شدم. با تو در همین مسیر در کویر سوت وکور تا مرا صدا زدی دیدمت ولی چه دیر. دیدمت ولی چه دو

چقدر سخته

چقدر سخته توی چشم های کسی که تمام عشقت را دزدید و به جاش یه زخم همیشگی را به قلبت هدیه داد زل بزنی و به جای اینکه لبریز کینه و نفرت شی حس کنی هنوزم دوستش داری... چقدر سخته دلت بخواهد سرت را باز به دیوار تکیه بدی که یه بار زیر آوار غرورش همه ی وجودت له شده ......چقدر سخته تو خیالت ساعت ها باهاش حرف بزنی اما وقتی دیدیش هیچ چیز جز سلام نتونی بگی ....... چقدر سخته وقتی پشتت به اونه دونه های اشک گونه هات رو خیس کنه اما مجبور باشی بخندی تا نفهمه هنوزم دوستش داری ..........