درامتداد لحظه ها

عکس : شعر : عاشقانه

درامتداد لحظه ها

عکس : شعر : عاشقانه

من نخواهم شکست

تو رفتی و من هستم
همان دیوانه ی دیروز
همان مردی که می دیدی
ولی هرگز نفهمیدی
گاهی باید جدایی را پذیرفت و دم نزد
گاهی تنهایی
تنها ترین چیزی است که انسان می خواهد
تنها خواهم ماند
مانند هر روز های دیروزم
فاصله تنها چیزی بود که من فهمیدم
و هر بار دور تر از قبل
من مسافری بیش نبودم
و زمان رفتن خیلی نزدیک تر از آن بود
که می پنداشتم
من نخواهم شکست
اما اندکی ترک خواهم خورد

هفت شهر عشق !

راه نمی روند راهیان شعر ، منزل به منزل
آنها به خاطرات پشت شعر
آب و آتش می پاشند
وقتی جزیره ی آدمها
جربوزه ی عرض اندام ندارند
روح شاعرانه،آنجاحلول می کندلای فرسنگهای گران سنگش
این ، نقطه ی عزیمت شاعر است در وادی طلب
که لب به لب زندگی ...
در امواج متلاطم غوطه می خورد
یعنی : همه جا با سوختن همراه است
چه پر ِسیمرغ باشد !
چه هدایت هد هد
کوه قاف ...
از گرایش اندامشان
باید شناخت ! ...

نه

من حرف هایم را نخواهم گفت
تا تمام نبودن هایم ساده باشند
و تو در بتن من ( بت من ) خواهی شکفت
و تو در من خواهی رویید
من سراسر جنجالم
اما برای تو
نه

عبادت می کنم

نام تو را اورده ام دارم عبادت می کنم 
گرد نگاهت گشته ام دارم زیارت می کنم
دستت به دست دیگری از این گذشته کار من
اما نمی دانم چرا دارم حسادت می کنم
گفتی دلم را بعد از این دست کس دیگر دهم
شاید که تو راست گفته ای دارم اطاعت می کنم
رفتم کنار پنجره دیدم تو را با ... بگذریم
چیزی ندیدم انگاری دارم رعایت می کنم
من عاشق چشم توام تو مبتلای دیگری
دارم به تقدیر خودم چندیست عادت می کنم
تو التماسم می کنی جوری فراموشت کنم
من با التماس ولی تو را به خانه دعوت می کنم
گفتی محبت کن برو؛ باشد خداحافظ ولی
رفتم که تو باور کنی دارم محبت می کنم