درامتداد لحظه ها

عکس : شعر : عاشقانه

درامتداد لحظه ها

عکس : شعر : عاشقانه

هفت شهر عشق !

راه نمی روند راهیان شعر ، منزل به منزل
آنها به خاطرات پشت شعر
آب و آتش می پاشند
وقتی جزیره ی آدمها
جربوزه ی عرض اندام ندارند
روح شاعرانه،آنجاحلول می کندلای فرسنگهای گران سنگش
این ، نقطه ی عزیمت شاعر است در وادی طلب
که لب به لب زندگی ...
در امواج متلاطم غوطه می خورد
یعنی : همه جا با سوختن همراه است
چه پر ِسیمرغ باشد !
چه هدایت هد هد
کوه قاف ...
از گرایش اندامشان
باید شناخت ! ...

نه

من حرف هایم را نخواهم گفت
تا تمام نبودن هایم ساده باشند
و تو در بتن من ( بت من ) خواهی شکفت
و تو در من خواهی رویید
من سراسر جنجالم
اما برای تو
نه

عبادت می کنم

نام تو را اورده ام دارم عبادت می کنم 
گرد نگاهت گشته ام دارم زیارت می کنم
دستت به دست دیگری از این گذشته کار من
اما نمی دانم چرا دارم حسادت می کنم
گفتی دلم را بعد از این دست کس دیگر دهم
شاید که تو راست گفته ای دارم اطاعت می کنم
رفتم کنار پنجره دیدم تو را با ... بگذریم
چیزی ندیدم انگاری دارم رعایت می کنم
من عاشق چشم توام تو مبتلای دیگری
دارم به تقدیر خودم چندیست عادت می کنم
تو التماسم می کنی جوری فراموشت کنم
من با التماس ولی تو را به خانه دعوت می کنم
گفتی محبت کن برو؛ باشد خداحافظ ولی
رفتم که تو باور کنی دارم محبت می کنم
  

نمی دانم

نمی دانم قصد آمدن داشتی یا نه.

نمی دانم از بین دستهای رو به آسمان آمده ، می خواستی دستم را بگیری یا نه.

نمی دانم می خواستی شاهدم باشی یا نه.

نمی دانم می خواستی به نجوای پر از نیازم پاسخ بدهی یا نه.

نمی دانم می آمدی یا نه ،

نمی دانم ، نمی دانم ...

فقط می دانم دیدی لحظه ای را که بریدم و نا امید از همه جا ، به سراغت

آمدم و صدایت کردم.

می دانم که شنیدی دل تنگی هایم و دیدی خستگی هایم را...

حالا می خواهم بگویم که بی تو بودن کار من نیست ،

برای همین صدایت کردم...

برای همین باز  می خواهم صدایت کنم تا بگویم اگر بخواهی شهود امرت می شوم .

 باشد  کسی که دوستش داری و دوستش دارم ،آرامش را در کنار

 تو لمس کند، حتی اگر تا همیشه هیچ دادگاهی حکم برائتم را ندهد...

مرا هم همین بس که بدانم می دانی دیدن لبخند تو را محتاجم...

دارم شکست می خورم از چشم تو نگاه !

بعد ازتو رو نکرده به من آفتاب وماه

 تو شاهنامه ای و پرازنازونخره ای

من مثنوی سرد وسکوتی از اشتباه 

در این هوای سرد زمستان چگونه تو

بیرون کشیده ای اَم ٬ بی شال و بی کلاه

در کوچه های پرت به سیگار می رسم

در کوچه ی تو به افسوس ودرد و... آه

از مادرم که مرا عاق کرده است

از خواهرم که نگاهش شکنجه ...گاه

می گویدم رضا ! الَکی لج نکن ببین

این راه می بَرَدت ناکجا ٬ به چاه

شاعر : غلام رضا ابراهیمی

سلام دوستان عزیز یه وبلاگ آهنگ درست کردم می خواستم نظرتون رو بدونم

Www.B13.blogsky.com