درامتداد لحظه ها

عکس : شعر : عاشقانه

درامتداد لحظه ها

عکس : شعر : عاشقانه

آواره

من آواره کوچه های دلواپسیم

اسیر زندان تنهایی

اینجا زندگی بی حضور تو مرگ را تجربه می کند

و باران بی صدا خواندن را

و غروب محکوم به تنها ماندن است

اینجا دزدان فراموشی خاطرات عشق را به تاراج می برند

و سربازان شب آفتاب را به زمستان تبعید کرده اند

ومن میان هیاهوی سکوت عشق را می خوانم

وانعکاس فریادم نام تو را زمزمه می کند

تا ثانیه ها بدانند حتی اگر مرا به یرم از تو خواندن به سکوت زنجیر کنند

عاشقانه تر خواهم خواند

کسی مرا به آفتاب ، معرفی نخواهد کرد
کسی مرا به میهمانی گنجشک ها نخواهد برد

پرواز را بخاطر بسپار

پرنده مردنی ست


و عشق

صدای فاصله هاست

صدای فاصله هایی که غرق ابهامند

نه، صدای فاصله هایی که مثل نقره تمیزند

 
در فراسوی مرزهای تنم تو را دوست دارم

در آن دور دست بعید

که رسالت اندامها پایان می پذیرد


بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم

شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم

شدم آن عاشق دیوانه که بودم


مطلع هر شعر تماشای توست
پای غزلهای من امضای توست
بوی دل انگیز غزل می دهی
طعم تبالود عسل می دهی
پیرهنت بافته از ابر و نور
گل زده بر دورو برش از بلور
ای ز بهشت امدهئ خاکی ام
ادم خاکی تن افلاکی ام
تو گل گلدان اتاق منی
شعلهء مادام اجاق منی
وسوسهء گندم و سیبم تویی
ان که دهد باز فریبم تویی
باز به من معنی بودن بده
فرصت از عشق سرودن بده
این که نباشی به خدا فاجعه است
یخ زدن پنجره ها فاجعه است
پنجره را بسته ام از دوریت
یوسف من خسته ام از دوریت
بی خبر از دغدغه و اضطراب
بند دل نازکم امشب بخواب
جاده طولانی و پر پیچ وخم
باز رساند دو نفر را به هم
می رسی و شب همه شب روشن است
هر چه خوشی هست همه با من است