درامتداد لحظه ها

عکس : شعر : عاشقانه

درامتداد لحظه ها

عکس : شعر : عاشقانه

حادثه یعنی که من ابی شوم
عاشق نارنج و گلابی شوم
حادثه یعنی که تو از گل سری
از همهء ایینه ها بهتری
حادثه یعنی همه چشم تو
قهر تبسم خوشی و خشم تو
حادثه یعنی که جهان مال تو
هر چه غزل هست همه مال تو
ای گل خوش خندهئ اتش تبار
نسبت فامیلی من با بهار
در ته چشمان تو پرپر زدند
هر چه پرندست به تو سر زدند
چشم تو سر منشاء انگور هاست
ساقی هر روزهء مخمور هاست
ای گل نیلوفر بودایی ام
پیچک پیچیده به تنهایی ام
 
                                                      

 
ای همه پنجره ها رو به تو  
شهر و ده اشفتهء اشوب تو
کوه مه الود پر ابهام من
عشق پر اوازهءگمنام من
ای عسل از شوق تو شیرین شده
شهر شب از چشم تو اذین شده
کاش دلم پیش شما بود و بس
ان طرف پنجره ها بودوبس
 من همه ویرانی و ویرانیم
حک شده این نقش به پیشانیم
از ته دهلیز زمین امدم
باز به این دوزخ کین امدم
برگ زمینگیر زمستان منم
گمشده در زوزهء طوفان منم
سرد و نفسگیر و ترک خورده ام
زیر تلنبار خودم مرده ام
مثل نفسهای سراسیمه ام
گم شده اینجا به خدا نیمه ام
عقربهء ساعت مرگم تو باش
شاهد جان دادن برگم تو باش
کی تو به داد دل من می رسی
باز رهانیش ز دلواپسی
حادثه شو اول تقویم را
خط بزن از دفتر من بیم را
حادثه این است که در می زنی
صبح به هر پنجره سر می زنی
حادثه بر خورد دو چشم تر است
لحظهء پرواز دوتا کبوتر است