-
کاشانه من
شنبه 26 آذرماه سال 1384 15:53
کاشانه من ویران ..... بشکسته پر و عریان آشفته سر و مغموم ..... افسرده دل و گریان با سوز دو صد فریاد ..... فریاد دو صد حرمان درمان شب دردم ..... درد دل بیدارم عشق و نفسم مرده ..... در بستر تبخیزم بیداد شب ،افسرده ..... این پیکر ناچیزم روزم همه سر گشته ..... در شام غم انگیزم لبخند ، فرو مرده ..... در اشک شب آویزم
-
آخرین
جمعه 25 آذرماه سال 1384 16:07
کجا نشسته ام نمی دانم شبهایت را به من بده بگذار با تمام وجودم از سکوت تو لبریز شوم انتهای راه پیدا نیست نوری نیست برای اعتماد چشمهایت را به من بده بگذار اشکم در چشمانت حلقه زند. آنچه می گذرد و می رود زمان نیست منم.. زیرا آفرینش من برای رفتن است. در کجا نشسته ایی بگو بگذار آخرین را در گوشت زمزمه کنم زیرا امروز وقت...
-
(تو کجایی؟)
جمعه 25 آذرماه سال 1384 16:02
وقتی بارونی چشمام تو کجایی؟ تک و تنها مونده دستام تو کجایی؟ وقتی پـرپـر می زنه این دل زارم ساکت و خاموش لبهام تو کجایی؟ وقتی بی تو نازنین بی همنشین و گوشه گیری تک وتنهام تو کجایی؟ وقتی بغض تو گلوم و گونه هام خیس یه نوازشگرو می خوام تــو کجایی؟ چشمای تو یه فانوس همیشه روشن وقتی سوت و کوره شبهام تو کجایی؟ وقتی من با هر...
-
سخته
جمعه 25 آذرماه سال 1384 15:50
نگاهم کرد پنداشتم دوستم داردنگاهم کرد در نگاهش هزاران شور عشق را دیدم نگاهم کرد دل به او بستم اما بعدها فهمیدم که او تنها نگاهم کرد... سخته یکی بهت بگه ستاره شو بچینمت کمی که بگذره بگه دیگه نیا ببینمت
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 25 آذرماه سال 1384 15:45
فرصت ماندن چند لحظه ای است و بس برای قدم زدن در دشتهای ارغوانی برای دست یافتن به رویاهای سپید برای از بین بردن هجوم سنگین کینه برای نگاه کردن به کوچ کبوترهای غریب و برای گفتن آنچه باید گفت آنچه که سالیان سال به صورت یک سکوت در دلها خاموش مانده است
-
مسافر
پنجشنبه 24 آذرماه سال 1384 22:23
سخن از ماندن نیست من و تو رهگذریم راه طولانی و پرپیچ و خم است همه باید برویم تا افق های وسیع تا آنجا که محبت پیداست . ضربه به ضربه قدم به قدم ای مسافر راهی وجود ندارد . راه با راه رفتن ساخته می شود . اگر شما به پشت سرتان نگاهی بیاندازید تمام چیزی که خواهید دید علامت هایی از افرادی هستند که روزی پاهایشان این راه را...
-
با تو بودن
یکشنبه 6 آذرماه سال 1384 19:03
با تو بودن نه از دریا و قایق منویسم نه از زخم شقایق منویسم به یاد لحظه های باتو بودن به یاد آن دقایق می نویسم
-
قلبم گرفت ای نازنین
یکشنبه 6 آذرماه سال 1384 18:47
یه جا اگه قبله حاجات بود یه جا اگه جای مناجات بود صد جا دیگه دار مکافات بود صد جا دیگه جای مجازات بود قلبم گرفت ای نازنین نفس دیگه نفس نیست آه این زمین و سرزمین واسم بجز قفس نیست تا کی بگم آه ای خدا مگه دل درد آشنام هرچی کشیده بس نیست رنجی که دیده بس نیست یه جا اگه قبله حاجات بود یه جا اگه جای مناجات بود صد جا دیگه...
-
اشک
پنجشنبه 3 آذرماه سال 1384 21:36
باد وزیدن گرفت ... قطرات باران به صورتـم حمله ور شدند اشکها غافلگیر شده بودند. چه زیبا بود جنگ اشک و باران. چه زیبا بود استقامت اشک در مقابل هجوم لشگر باران ...!
-
عشق ِ من
پنجشنبه 3 آذرماه سال 1384 21:30
عشق ِ من یادم کن گاهی که به دل دارم آهی تو که از دردم آگاهی یه دنیا ، یه دنیا عاشقم من بدون که به عشقت صادقم من تو مست ِ خویش و، من مست ِ عشقم اگه نباشی میمیرم بیا که عمر از سر گیرم تا هستم با یادت شادم آخه دل بر تو تو دادم دیگه از غم ها آزادم یه دنیا ، یه دنیا عاشقم من بدون که به عشقت صادقم من تو مست ِ خویش و، من مست...
-
نگاهی نکنیم
پنجشنبه 3 آذرماه سال 1384 21:27
نگاهی نکنیم که دل کسی بلرزد ، خطی ننویسیم که آزار دهد کسی را، یادم باشد روز و روزگار خوش است و تنها دل ما دل نیست .... نشد برم ، نشد نره ، نشد بخواد ، نشد بیاد نشد ولی شاید بشه واسم دعا کنین زیاد .......
-
همه هیچ
پنجشنبه 3 آذرماه سال 1384 21:18
هرچه رفتیم و باز آمدیم همه هیچ هرچه خواندیم و نوشتیم همه پوچ هرچه گفتیم و شنیدیم همه باد..! و نه آنقدر که بتواند بجنباند برگ زردیرا که بر سر شاخه پاییز چشم انتظار مرگ است. بنگر، تنهایی من در آیینه پیداست نقشی ابدی، دیر پا و ایستا چنان بتی در باور یک کافر سخت و سرد ولا تغیر ایستاده است و مینگرد بی دست و پایی خویش را...
-
غریبه
پنجشنبه 3 آذرماه سال 1384 21:14
بین این همه غریبه تو به آشنا میمونی حرفای تلخی که دارم من نگفته تو میدونی من پر از حرفای تازه عاشق گفتن و گفتن تو با درد من غریبه اما تشنه شنفتن واسه این تن برهنه ناز دست تو لباس حس گرم با تو بودن مثل رویا ناشناس گرمیه دست نوازشگر تو مرهم زخمای کهنه منه تپش چشمه خون تو رگ من تشنه همیشه با تو بودن
-
برای همیشه
پنجشنبه 3 آذرماه سال 1384 21:09
آه ! نمی دانم، براستی ا ین تقد یر من ا ست! یا سرنوشت توست! که این گونه د یو اری از جنس فاصله بین نگاهمان کلاممان و بین دستهامان جدا یی افکنده ست. *** د یر گاهی ست صدای تپش قلبت شوق ز یستن را در من نیف روخته و ترنم صدای مهربانت سرود هستی را با من تکرار نکرده ست. *** ا ینک من در انتظارم در انتظار،همسرا یی با باد هم نوا...
-
تنهایی
پنجشنبه 3 آذرماه سال 1384 21:05
بسه تنهایی دیگه تو این قفس بسه این قفس بدوم هم نفس دیگه بسه تشنگی بدون آب خوردن فریب و نیرنگ سراب واسه هرکی دل من تنگ میشه تا میفهمه دلش از سنگ میشه دوستی از رو زمین پاک شده مردی و مردونگی خاک شده هرکی فکر خودشه تو این زمون تو نخ آب یخ و گرمی نور باید حرف دلمو گوش کنم غم دنیا رو فراموش کنم دستمو بلند کنم به آسمون...
-
آه نمی دانم
پنجشنبه 26 آبانماه سال 1384 23:56
آه ! نمی دانم، براستی این تقدیر من ا ست! یا سرنوشت توست! که اینگونه دیواری از جنس فاصله بین نگاهمان کلاممان و بین دستهامان جدایی افکنده ست. *** دیرگاهی ست صدای تپش قلبت شوق زیستن را در من نیفروخته و ترنم صدای مهربانت سرود هستی را با من تکرار نکرده ست. *** اینک من در انتظارم در انتظار،همسرایی با باد هم نوایی با برگ هم...
-
بهار دل انگیز
یکشنبه 22 آبانماه سال 1384 21:49
من در اندیشه سکوت تو از چهره ی اینه های تنهایی گرد زمان را پاک میکنم چقدر اسان حس تازگی به جان اینه میدود بوی بهاری خاطراتم در مشام جانم می پیچد ولی زود به حس قدیمی تنهای برمیگردم اه ..... تنها صدای نفس های من است که پس بهاری دل انگیز در خانه خمار چشمان تو در کنجی تاریک از قلب تو قلبم را به یادگار نهادم بهاری ترین...
-
آرامش
یکشنبه 22 آبانماه سال 1384 21:45
یک شب ارام به خوابم پابگذار تن سرد زخمی مرا در بر بگیر از نفس های خودت در تن بیجان این خاک بدم بگذار تا بشکفد از دل من دانه های سبز خیال ارزوهایی به سرخی سیب فکر های به پاکی اب ارام به خاک وجودم پا بگذار تا از جای پای تو روی تنم درخت سبز شوق بروید میوه های این درخت زیبا بوسه های از لب تو باشد
-
سکوت
یکشنبه 22 آبانماه سال 1384 18:50
سکوت التهاب آمیز ما صدای قلبهای اشتیاق تردید تو و نیاز من ناگهان زیبا شدم و دستهای کبوتری تپنده زینت همیشهی وجودم شد
-
خود کشی!!!
یکشنبه 22 آبانماه سال 1384 18:36
آنـــچـه را که ما خوشبختی می نـامیم نـبــودن بــدبختی است؛ خوشبختی حـقیقـی چیـزیـست که هیچ یک از افراد بشر تاکنون ندیده اند. خودکشی آن زمان که دیگر نمی توان از سیاهی ها سپیدی ساخت آن هنگام که جغد پیر ترانه های خاکستری بر دیوار اتاقم چنبر می زند زمانی که درد خیمه می بندد بر چهارچوب مغزم لحظه ای که هر ثانیه همانند پتک...
-
آغوشت
یکشنبه 22 آبانماه سال 1384 18:25
و آغوشت اندک جائی برای زیستن اندک جائی برای مردن تا درآیینه پدیدار آئی عمری دراز در آن نگریستم من برکه ها ودریا ها را گریستم ای پری وار درقالب آدمی که پیکرت جزدر خلواره ناراستی نمی سوزد! حضورت بهشتی است که گریز از جهنم را توجیه می کند دریائی که مرا در خود غرق می کند تا از همه گناهان ودروغ شسته شوم وسپیده دم با دستهایت...
-
آواره
یکشنبه 22 آبانماه سال 1384 18:22
من آواره کوچه های دلواپسیم اسیر زندان تنهایی اینجا زندگی بی حضور تو مرگ را تجربه می کند و باران بی صدا خواندن را و غروب محکوم به تنها ماندن است اینجا دزدان فراموشی خاطرات عشق را به تاراج می برند و سربازان شب آفتاب را به زمستان تبعید کرده اند ومن میان هیاهوی سکوت عشق را می خوانم وانعکاس فریادم نام تو را زمزمه می کند تا...
-
عیدت مبارک
دوشنبه 16 آبانماه سال 1384 23:27
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 11 آبانماه سال 1384 20:07
کسی مرا به آفتاب ، معرفی نخواهد کرد کسی مرا به میهمانی گنجشک ها نخواهد برد پرواز را بخاطر بسپار پرنده مردنی ست و عشق صدای فاصله هاست صدای فاصله هایی که غرق ابهامند نه، صدای فاصله هایی که مثل نقره تمیزند در فراسوی مرزهای تنم تو را دوست دارم در آن دور دست بعید که رسالت اندامها پایان می پذیرد بی تو مهتاب شبی باز از آن...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 11 آبانماه سال 1384 19:55
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 10 آبانماه سال 1384 19:14
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 5 آبانماه سال 1384 22:06
مطلع هر شعر تماشای توست پای غزلهای من امضای توست بوی دل انگیز غزل می دهی طعم تبالود عسل می دهی پیرهنت بافته از ابر و نور گل زده بر دورو برش از بلور ای ز بهشت امدهئ خاکی ام ادم خاکی تن افلاکی ام تو گل گلدان اتاق منی شعلهء مادام اجاق منی وسوسهء گندم و سیبم تویی ان که دهد باز فریبم تویی باز به من معنی بودن بده فرصت از...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 5 آبانماه سال 1384 21:51
حادثه یعنی که من ابی شوم عاشق نارنج و گلابی شوم حادثه یعنی که تو از گل سری از همهء ایینه ها بهتری حادثه یعنی همه چشم تو قهر تبسم خوشی و خشم تو حادثه یعنی که جهان مال تو هر چه غزل هست همه مال تو ای گل خوش خندهئ اتش تبار نسبت فامیلی من با بهار در ته چشمان تو پرپر زدند هر چه پرندست به تو سر زدند چشم تو سر منشاء انگور...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 5 آبانماه سال 1384 21:33
ای همه پنجره ها رو به تو شهر و ده اشفتهء اشوب تو کوه مه الود پر ابهام من عشق پر اوازهءگمنام من ای عسل از شوق تو شیرین شده شهر شب از چشم تو اذین شده کاش دلم پیش شما بود و بس ان طرف پنجره ها بودوبس من همه ویرانی و ویرانیم حک شده این نقش به پیشانیم از ته دهلیز زمین امدم باز به این دوزخ کین امدم برگ زمینگیر زمستان منم...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 30 مهرماه سال 1384 22:40
آرزو میکنم به اندازه ی کافی شادی داشته باشی تا خوش باشی. به اندازه ی کافی بکوشی تا قوی باشی.به اندازه ی کافی اندوه داشته باشی تا یک انسان باقی بمونی و به اندازه ی کافی امید تا خوشحال بمونی. عشق با یک لبخند شروع میشه با یک بوسه رشد میکنه و با اشک تموم میشه.روشنترین آینده همیشه روی گذشته فراموش شده شکل میگیره.نمیشه تا...