-
یاد ِ من باش ٭همین برایم کافیست!
پنجشنبه 23 آذرماه سال 1385 20:57
هر جا هستی، یاد ِ من باش ! یاد ِ این نفس بریده! که یه عمره توی اینه، تنها عکس ِ تو ر ُ دیده! هر جا هستی، یاد ِ من باش! من که با یاد ِ تو موندم، پا به پای هر دقیقه، از تو خوندم! از تو خوندم! از تو که شرم ِ سلامت، لحظه هامُ زیرُ رو کرد! با خداحافظ ِ سردت، چشم ِ من به گریه خو کرد!
-
راز سکوت
پنجشنبه 23 آذرماه سال 1385 20:26
راز سکوت را نم نم اشک می داند و غم تنهایی عشق را خلوت شب میداند
-
واژه ها که خبر نمی کنند
پنجشنبه 16 آذرماه سال 1385 22:49
امروز هم در من راه رفتی و دستهایت را در چشمهایم شستی این برکه برایت آشنا نیست واژه ها که خبر نمی کنند و مگر همین باران نبود که گفتی این راه را در خوابی بی راه گم کرده ای دروغ هم که بگویی در چشمهایم خودت را می شویی نگاه کن هلال ماه دیگر هیچ شباهتی به ابروی یار ندارد اما من این راه را گل آلود می خواستم
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 12 آذرماه سال 1385 18:21
با خدا عهد بستم که بار دیگر که تورا دیدیم بگویم از تو دلگیرم ولی باز تو را دیدم و گفتم بی تو میمیرم
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 28 آبانماه سال 1385 16:33
نگو بار گران بودیم و رفتیم نگو نامهربان بودیم و رفتیم نگو اینها دلیل محکمی نیست بگو با دیگران بودیم و رفتیم
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 24 آبانماه سال 1385 23:56
یاد بگذشته به دل ماند و دریغ نیست یاری که مرا یاد کند دیده ام خیره به ره ماند و نداد نامه ای تا دل من شاد کند خود ندانم چه خطایی کردم که زمن رشته ی الفت بگسست در دلش جایی اگر بود مرا پس چرا دیده ز دیدارم بست؟ هر کجا مینگرم باز هم اوست که به چشمان ترم خیره شده درد عشقست که با حسرت و سوز بر دل پر شررم چیره شده گفتم از...
-
ای خدا!ای رازدار بندگان شرمگینت
چهارشنبه 24 آبانماه سال 1385 23:40
ای خدا!ای رازدار بندگان شرمگینت ای توانائی که بر جان و جهان فرمانروایی ای خدا!ای همنوای ناله ی پروردگانت- زین جهان،تنها تو با سوز دل من آشنایی اشک میغلتد بمژگانم ز شرم رو سیاهی ای پناه بی پناهان!مو سپید رو سیاهم بردر بخشایشت اشک پشیمانی فشانم- تا بشویم شاید از اشک پشیمانی گناهم وای برمن،با جهانی شرمساری کی توانم- تا...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 23 آبانماه سال 1385 19:00
وقتی خداوند شما را به لبه پرتگاهی هدایت کرد، کاملا به او اعتماد کنید. چون یکی از این دو اتفاق خواهد افتاد: او شما را میگیرد اگر بیفتد یا اینکه یادتان میدهد چگونه پرواز کنید زمان! به من آموخت که دست دادن معنی رفاقت نیست.... بوسیدن قول ماندن نیست..... و عشق ورزیدن ضمانت تنها نشدن نیست همیشه غمگین ترین و رنجورترین...
-
دل وا پسیام
پنجشنبه 18 آبانماه سال 1385 11:08
تحمل بی کسیام به خاطر تو بود و بس همیشه دل وا پسیام به خاطر تو بود و بس قسم به مشکیه چشات که دل رو آتیش میزنه شکستن هرم نگام به خاطر تو بود و بس بازم رو شونه ی غزل اشک میریزم به یاد تو غروب غمگین شبام به خاطر تو بود و بس اینو بدون هر جا برم دلو پیشت جا می زارم شعرهای سرخ و آشنام به خاطر تو بود و بس یکی صداشو می فروشه...
-
کوچک که...
پنجشنبه 18 آبانماه سال 1385 11:04
کوچک که بودیم چه دلهای بزرگی داشتیم اکنون که بزرگیم چه دل تنگیم کاش همان کودکی بودیم که حرفهایش را از نگاهش می توان خواند. اما اکنون اگر فریاد هم بزنیم کسی نمی فهمد...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 17 آبانماه سال 1385 12:43
-
مینویسم
چهارشنبه 10 آبانماه سال 1385 19:48
مینویسم بر روی ورقی خیالی میفرستم بر روی دریایی طوفانی برای آنکه هست و نیست برای آنکه میاد و می رود..بی آنکه بدانم میگویم برای انسانی محصور دیوار تن برای خویش دوباره پر شوم زآه وبگذرم از این هوای پر گناه چگونه می توان نشست چگونه می توان ندید چگونه می توان نخواند در این دیار پر سکوت چگونه می توان شنید چه روزها که آمدند...
-
هنوز هم
چهارشنبه 10 آبانماه سال 1385 19:41
هنوز هم وقتی قلب شیشه ای احساسم را با سنگ نا مهربانیها می شکنند شمع آرزو هایم را با جرقه اشک روشن می کنم و در اقیانوس ژرف خیال سوار بر زورق اندیشه تا فراسوی دشت آرزوها سفر می کنم راستی چه خوب بود اگر من هم بالهائی به سپیدی نور و به لطافت پر پروانه داشتم در این صورت تا آبی آسمان عشق تا سرزمین کبوتران عاشق آنجا که کینه...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 2 آبانماه سال 1385 15:44
روزه نماز تون قبول عیدتون مبارک >>>----§-----<<<
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 18 مهرماه سال 1385 13:34
-
می خواهم بگویم
سهشنبه 18 مهرماه سال 1385 13:24
می خواهم بگویم سلام مهربونم! ...می خواهم بگویم ... از... می خواهم از عشق سخن بگویم و از صدای سخن عشق... می خواهم از شور بگویم و ازدوبارهء سرمستی ... میخواهم از زیستن بگویم و از دوبارهء آغازیدن ... میخواهم از نگاه بگویم و از دوبارهء نگریستن .... می خواهم از گام بگویم و از دوبارهء رفتن.... می خواهم از راه بگویم واز...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 11 مهرماه سال 1385 20:43
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 9 مهرماه سال 1385 12:59
-
« من کیم »
پنجشنبه 6 مهرماه سال 1385 21:55
برای دلای پر درد گاهی من سنگ صبورم یه روزی ساکت و خاموش یه روزم شوخُ شرورم پرای پرواز قلبم گاهی بازن گاهی بسته بعضی روزا تنهام ، بعضی شبها خسته بعضی وقتا مثه دریام ، بعضی وقتا مثه خشکی گاهی رنگی ، گاهی آبی ، گاهی ساده رنگ مشکی یه روزی یکّه وُ تنهام ، یه روزم تو جمع مردم یه روزی پیدای پیدا ، یه روزی می شم گم ِ گم دل من...
-
خسته ام از تنهایی
دوشنبه 27 شهریورماه سال 1385 21:15
خسته ام از تنهایی مانده ام از درد جدایی توی این دنیا اونجایی که آدما به دنبال یه لقمه نونن تا گرسنه نمونن چشماشونو هم میذارن تا عاشقی رو نبینن من در پی دلدارم تا نفس تو سینه دارم دنبال عشقم می گردم تا یه روزی پس بیفتم وقتی که پیداش کردم صاحب عشقش کردم دست توی دستش میدم قلبمو بهش میدم بهش می گم دوستت دارم همیشه بی...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 27 مردادماه سال 1385 16:12
-
دلم برای کسی تنگ است
جمعه 27 مردادماه سال 1385 16:03
دلم برای کسی تنگ است که چشمهای قشنگش را به عمق آبی دریا می دوخت و شعر های قشنگی چون پرواز پرنده ها می خواند دلم برای کسی تنگ است کسی که خالی وجودم را از خود پر می کرد و پری دلم را با وجود خود خال دلم برای کسی تنگ است کسی که بی من ماند کسی که با من نیست دلم برای کسی تنگ است که بیاید و به هر رفتنی پایان دهد
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 18 مردادماه سال 1385 17:52
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 14 مردادماه سال 1385 18:57
-
دیگر.....
شنبه 14 مردادماه سال 1385 18:36
دیگر به کدامین خورشید به کدامین ماه میشود اعتماد کرد من تو را از فرود حسرت به فراز حیرت اوردم تن تورا چون جنگل خاکستر شده از طغیان اتشفشان به اغوش سرد نسیم سپردم دیگر به کدامین خورشید به کدامین ماه میشود اعتماد کرد سالها خواهد گذشت پس از این ویرانی و خود تنها خواهی یافت در میان فرود همان حسرت و طغیان همان اتشفشان و...
-
عشق چیست ؟
یکشنبه 8 مردادماه سال 1385 20:49
عشق چیست ؟ مگر عشق واژه تنهایی نیست ؟ مگر عشق درک غربت نیست؟ مگر عشق در گوشه ای تنها نشستن نیست ؟ مگر عشق در کالبد دیوانگی نیست؟ مگر عشق لال شدن نیست؟ مگر عشق به درون خود ریختن نیست؟ مگر عشق گرداب اتش نیست؟ حیران مانده ام از این عشق مگر چیست که برایش می توان از جان گذشت ای زیبا پسند که عشق را زیبا پسندیدی ،عشق را کجا...
-
خدایا .....
سهشنبه 3 مردادماه سال 1385 20:10
خدایا .....
-
همیشه همینطور است....
سهشنبه 3 مردادماه سال 1385 19:59
همیشه همینطور است .... یکی می ماند تا روزها و گریه را حساب کند یکی می رود تا در قلبت بماند تا ابد .... اشک هایت را پشت پایش بریزی رسم رویاها همین است ..... که تنها بمانی با اندوه خویش روزها و گریه ها را به آسمان خالی ات سنجاق کنی که بگویی چقدر شب ها سر بی شام گذاشته ای تا بتوانی هر صبح با یک شاخه گل ارزان منتظرش بمانی...
-
غربت دیرینه ام را با تو قسمت می کنم
چهارشنبه 7 تیرماه سال 1385 21:21
غربت دیرینه ام را با تو قسمت می کنم تا ابد با درد و رنج خویش خلوت می کنم رفتی و با رفتنت کاخ دلم ویرانه شد من در این ویرانه ها احساس غربت می کنم چشمهایم خیس از باران اشک و انتظار من به این دوری خدایا کی عادت می کنم ؟ می روم قلب تو را پیدا کنم برق چشمان تو را معنا کنم می روم شاید که در دشتی بزرگ معنی عشق تو را پیدا کنم...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 27 خردادماه سال 1385 18:34
من می دانم می دانم روزی از کوچه دل تنگی هایم گذر خواهی کرد من آن روز کوچه را با اشک هایم آب خواهم داد تا بوی خوش آمدن یار همه را با خیر کند و به انتظار دیرینه من پایان دهد و من تو را عشقت را حتی دوست نداشتن هایت را در سینه ام در خیالم در روحم حبس خواهم کرد.